.
صفحه اصلي آرشيو جستجو پيوند ها تماس با ما
 
آخرین عناوین
سخنراني منتشر نشده از عبدلله نوري درباره مقام معظم رهبري

بعد از فوت امام خميني (ره) در سال 1368 حجت الاسلام "عبدالله نوري" كه زماني نماينده امام در سپاه بود، در جمع پاسداران، ناگفته هايي از پذيرش قطعنامه 598 و همچنين عزل منتظري از قائم مقامي رهبري توسط امام، و در حمايت از حضرت آيت الله خامنه اي، تعريف كرد كه متن آن براي اولين بار در نيمه دوم آذر 1376 در شماره 21 هفته نامه شلمچه منتشر شد.

به لحاظ اهميت موضوع و با توجه به مواضع اخير عبدالله نوري كه به سادگي همه گذشته خويش را به فراموشي سپرده است، براي يادآوري او و همفكرانش، متن كامل نوار سخنراني او را كه حاوي نكات مهم و تكان دهنده اي از تاريخ ناگفته انقلاب اسلامي است، برايتان منتشر مي كنم.

من مي خواهم يه دو سه تا نكته اينجا بگم.

ببينيد، بيست سال امام پرچم انقلاب را بلند كرد كه ديگر همه دنيا فهميدند. در اين بيست سال شعارهاي عجيبي داد؛ علي الخصوص در اين ده سال پس از پيروزي انقلاب،‌ هشت سال در جنگ بوديم ما. هشت سال امام فرمود: "صلح بين اسلام و كفر معنا ندارد". هشت سال امام صدا زد: "جنگ جنگ تا پيروزي، ‌جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم". هشت سال امام فرياد زد كه "صدام بايد برود". هشت سال امام اين جوري شعار داد، اما بعد داير شد به اين كه اسلام بماند يا شعار امام و به اصطلاح پرستيژ امام بماند؟

شجاعت از اين بالاتر؟ آزمايش از اين بالاتر؟! امتحان خدايي از اين بالاتر؟!

امام مي توانست اين چند ماهي كه به آخر عمرش باقي مانده، زير بار اين قطعنامه نرود و تا آخرين نفسش شعار خودش را هم بدهد، اما بعدش بزرگ ترين گرفتاري را براي ما بگذارد و برود، بزرگ ترين بدبختي را براي ما بگذارد و برود.

اولا جنگ به يك نقطه حساسي رسيده بود كه ديگر كاربردي نداشتيم ما. مضافا بر اين كه اين چند ماه را هم ادامه مي داد امام، حالا اگر مسئولين ما مي خواستند صلح بكنند، خود ماها چشم هاشون رو در مي آورديم بيرون كه: تا امام زنده بود شما جرات نكرديد، حالا كه امام سر به تيره تراب گذاشته، شما شروع كرديد سازشكاري را و مضافا بر اين كه اين دفعه، ما اگر بعد از امام زير بار اين قطعنامه مي رفتيم، براي هميشه ذليل بوديم، خوار بوديم.

رسيد به جايي كه از غيب - حالا شما بگو از پس پرده - با امام اين معامله را كردند كه:

امام! يا پرستيژت را حفظ كن، آن وقار و شخصيت خود را حفظ كن و هنوز آن شعارها را اين چند روز آخر عمرت بده، يا بيا و اسلام و جمهوري اسلامي را حفظ كن!

امام در يك نيمه شب، قلم بدست گرفت و آن جملات عجيب را نوشت. فرمود كه:
"در اين هشت سال هرچه شعار دادم، همه را پس مي گيرم. اگر آبرويي داشتم، با خدا معامله اش كردم و اين قطعنامه را پذيرفتم. سخت بود برام، تلخ بود برام، اما كاسه زهري بود سر كشيدم ..."

آقا سيد احمد (خميني) وقتي ما براي تسليت، با بعضي از رفقا و مسئولين بسيج رفته بوديم خدمت شان، ايشان در حسينيه جماران، همين طور كه نشسته بودند - آن موقع اتفاقا بر اثر تالمات روحي نمي توانستند سخنراني كنند – همين طور كه نشسته بودندف با چشماني پر از اشك گفت كه خدا شاهد است كه عجيب دلم سوخت! حالا براي شما هم مي گويم تا شما هم دل تان بسوزد ثواب ببريد ان شاء الله ...

ايشان قسم خورد گفت:

"به جان امامم، به جان اين پدر پيرم كه از دست رفت، به جان اين عزيز همتون، قسم مي خورم كه امام بعد از قطعنامه ‌به هيچ وجه خنده اش را ما نديديم"!

مي گفت:

"هر بار من اين علي پسرم را مي بردم از در تو، امام، علي كوچولو را صداش مي كرد هر بار كه مي بردمش، علي تا سلام مي كرد، مي گفت: عليك سلام علي كوچولو، باز اومدي پيش بابا؟!"

مي گفت با يك لبخندي...! گفت:

"به جان خود امام ، بعد از قطعنامه، هر دفعه اين بچه را آوردم، يك بار لبخند بزند امام، لبخند نزد و آرزوي لبخندش به دل ما ماند."

اين يه تيكه اش! يه تيكه ديگر را عرض مي كنم. گفت:

"يك بار صبح اول صبح، يك پيرزني آن جا بود اسمش ننه فاطمه بود - خدمتكار اتاق امام – ايشان آمد گفت: حاج احمد آقا، "آقا" داره گريه مي كند. گفتم: آقا؟! گفت: بله.

كسي گريه آقا رو نديده بود كه، اجازه نمي داد كسي گريه اش را ببيند، حالا چطور ننه فاطمه فهميد؟! من بلند شدم رفتم داخل اتاق ديدم آقا پشت به در، رو به ديوار نشسته، شانه هايش داره تكان مي خوره. رفتم شروع كردم با طاقچه ور رفتن كه يعني آقا دستمالش را بردارد و گريه نكند؛ ديدم نه، تو حال خودش است. يك مقداري سر و صدا ايجاد كردم، اين طرف آن طرف كه امام بفهمد من آمدم داخل گريه نكند، نظر امام را جلب نكرد. با خودم فكر كردم بروم علي را بياورم، چون علي را خيلي دوست داشت. رفتم علي را آوردم. علي آمد تو. آقا دستمال را برداشت، ولي باز گريه مي كرد. علي با دست هايش اشك هاي چشم را از صورت آقا گرفت و گفت كه: "آقا چرا گريه مي كني؟ آقا فرمود: "قلبم درد مي كنه علي جون، قلبم درد مي كنه، ناراحتم، درد مي كشم كه دارم گريه مي كنم".

ديدم علي هم كارساز نشد. امام خيلي احترام به والده قائل بود. گفتم بروم حاج خانم را بياورم.‌ وقتي حاج خانم از در مي آمد تو، امام، تمام دردها و داغ هايش فراموش مي شد. حاج خانم را هم آوردم.

گفت: "احمد! اين كارها چيه مي كني؟!‌ دلم درد مي كنه مي خوام گريه كنم! اين كه راه علاجي هم جز اشك نداره. تو يا مادرت را مي آوري يا علي را مي آوري، ديگه بعد از اينها چه كسي را مي خواهي بياوري؟ برو سراغ كارت، رهايم كن به حال خودم".

گفتم: "آقا دكترها گفتند گريه برات ضرر داره، من چه كنم؟! خب من دست خودم نيست! من هم مسئوليت دارم، دكترها گفتند نگذاريد آقا ناراحت بشه!"

گفت: "احمد! تا گريه نكنم قلبم آرام نمي گيره، علي را ببر تا اين بچه ناراحت نشه"

علي را آوردم، دكترها را صدا زدم، گفتم: "شما را به خدا نگذاريد امام ناراحت بشه!"


آقايي كه هيچ موقع كسي گريه اش را نديد...! اين يك تيكه...
حالا مي آييم سراغ بعدش! بزرگ ترين آزمايش به نظر من اينها نبود. كدام آزمايش؟ اهل دل بايد تو مجلس بگيرد حرف من را نمي دونم!

در تاريخ شيعه، برويد از همه علما بپرسيد؛ ما سه نفر فقط سراغ داريم كه پرچم ولايت فقيه را بلند كردند. اولين آنها مرحوم "كاشف الغطاء" بود كه چه جور بلند كرد؟ چه بگويم؟! فقط چهار تا كلمه راجع به ولايت فقيه حرف زده! بعد از آن، مرحوم صاحب جواهر است كه در كتاب "جواهر الكلام" راجع به ولايت فقيه يك كمي حرف زده! هيچ يك از مراجع شيعه، ديگر جرات نكرده بودند راجع به ولايت فقيه اين جوري حرف بزنند، تا زمان امام!

امام آمد پرچم ولايت فقيه را چنان بلند كرد كه تمام دنيا را گرفت.

بزرگ ترين آزمايش امام و امتحاني كه پس داد، مي دانيد چه بود؟ بزرگ ترين آزمايش و امتحان امام اين بو.د كه گفتند:

" آقا، پرچم ولايت فقيه را بينداز توي خاك و قائم مقامت را هم قرباني كن! ديگر ولايت فقيه در زمان خودت بي ولايت فقيه"
به آن معنا! نه اين كه بخواهم بگويم نيست، الحمدلله وجود مبارك حضرت آيت الله خامنه اي (صلوات حضار) را ما داريم! اما يك كسي كه در ميان مراجع شيعه، آمده با آن وصف كلام راجع به ولايت فقيه حرف زده، پس از هشت سال، كار به جايي مي رسد كه بايد قائم مقام خودش را هم قرباني بكند!

باز آقا سيد احمد آقا آن روز گفت كه:

"يك روز بعد از اين كه حكم استعفاي آقاي منتظري را امام امضاء كرد، وارد اتاق شدم، ‌ديدم نامه آقاي منتظري در دستش هست، ‌از زير عينك قطرات اشك، آمده روي محاسنش، دارد گريه مي كند. نشستم كنار امام، البته با صدا گريه نمي كرد؛ فقط اشك مي ريخت و نامه آقاي منتظري را داشت مي خواند. نشستم كنار امام. امام همچنان مشغول اشك ريختن و خواندن نامه بود. خواستم كه امام، چون دكترها گفته بودند كه خيلي مراقبش باشيد، ‌نگذاريد گريه كند، ناراحت بشود. ‌سرم را بردم جلو، توي صورت آقا نگاه كردم كه يعني من دارم مي بينم كه داري گريه مي كني، بلكه آقا دست از گريه بردارد. آقا عينكش را گذاشت توي پيشانيش و يك نگاهي به من كرد، گفت:

"احمد! تعجب مي كني من دارم گريه مي كنم؟!"

من ديگه هيچي جواب ندادم!
گفت: "احمد! به خدا ديگر كمرم شكست. به خدا ديگر اصلا دلم نمي خواهد زنده بمانم ... تو هم دعا كن خدا ديگر مرگ بابايت را برساند. يك عمر فرياد زدم ولايت فقيه، حالا خودم با دست خودم، بايد قسمت اعظم اين ولايت فقيه را ذبح كنم، قرباني كنم! احمد تعجب مي كني؟ به خدا كمرم شكست!"

امام هيچ وقت قسم نمي خورد. گفت: "احمد! به خدا كمرم شكست."
آلبوم تصاوير سايت آيت الله منتظري: با حجة الاسلام والمسلمين عبدالله نوري. (قم _ زمستان 1381 _ در اولين روزهاي پس از رفع حصر)

من شايد خيلي درد دل داشته باشم. پس كجا بروم بگويم؟

به كي بگويم؟ اگر به شما نگويم؟!

اگر آدم اين حرف ها را اين جا نزندف پس كجا بزند؟!

كجا بروم بگويم قربان آن قدت بروم امام؟!

كجا بروم بگويم قربان قلبت بروم امام؟!

كجا بروم بگويم قربان آن آه جگرسوزت بروم آقا؟! كه دنيايي را آتش زدي و رفتي با آن آه هاي آخر عمرت!

خب من بايد اين جا اين حرف ها را بزنم! خب يك كمي زودتر بيايد قربانتان بروم!

اجازه بدهيد؛ منبر بي پيام فايده ندارد. پيام منبر را بگويم و دعايتان بكنم. حرف ديگر بيش از حد زده ام. پيام منبرم اين است:‌

يازده امام ما را براي چه شهيد كرده اند؟!

علي چرا بيست و پنج سال خانه نشست؟! چرا 25 سال فقط تنها ياور علي، زهرا بود؟ در آن چند سالي كه زهرا زنده بود، بعدش هم كه زهرا شهيد شد! خودتان كه اهل هيئت هستيد. چرا امام مجتبي سه بار در ميدان جنگ بردندش پيش معاويه خجالت زده برگرداندنش؟! چرا؟! همه اين چراها را مي گويم،‌ يك جواب آخرش دارم.

امام حسين وقتي آن روز ايستاد جلوي لشكر، گفت با اسلحه هايي كه مسلم خريده آمده ايد مرا بكشيد؟! با وجوهاتي كه مسلم جمع كرده بود، ‌پول گرفته ايد و آمده ايد مرا بكشيد؟!‌

امام سجاد كارش به جايي رسيد كه آن پيرمرد در شام گفت: خدا را شكر مي كنم كه خدا آبرويتان را برد و اين جور ذليل تان كرد. چي بود؟!

در مقاتل آمده كه يك قرآن هم زير بغل داشت! كه امام اشاره كرد از قرآن هم چيزي مي داني؟ و گفت بله و آن مسائل!

امام باقر هم همين جور. امام صادق هم همين جور. موسي بن جعفر چرا 14 سال توي زندان بود؟ چرا؟!

امام رضا را هم تبعيدش كردند توي ايران خودمون! تا آخرش با زهر...


امام جواد ما را يك زن بي همه چيز كشت! تازه در حجره را هم قفل كرد. به كنيزانش گفت: كف بزنيد، هلهله بكنيد صداي ناله امام جواد را كسي نشنود! جوان ترين امام را 25 سالگي كشتند براي چه؟! اجازه دهيد بقيه اش را نگويم...!

همه اين چراها جوابش يك كلمه است.

اگر اجداد ما و پدران ما، مثل الان ما بودند و آنان غيرت داشتند، كجا 14 سال موسي بن جعفر در زندان مي ماند؟ يك نفر بلند نشد فرياد بزند و واقعا فرياد بزند و جانش را در خطر بيندازد!

آي قربانت برم موسي بن جعفر! اگر به قدر اين مجلس بسيجي داشتي، 14 سال در زندان بودي تو؟! آره؟!

امام صادق مي گويد كه آن يكي ايراد مي گيرد، مي گويد: آقا شما چرا قيام نمي كنيد؟ فرمود: "آن بزغاله ها را بشمار! مي گويد وقتي شماردم ديدم 17 راس بيشتر نيستند. گفت:

"به خدا قسم من اگر به قدر آن بزغاله ها يار داشتم، قيام مي كردم!"

اي واي! آدم اين درد را كجا ببرد؟! رهبر مذهب شيعه 17 تا بسيجي نداشت!

حالا يك چيزي بگويم جگرهايتان را بسوزانم!

خب نامردها! دور امام حسين را خالي كرديد، شهيدش كرديد. اما چرا زير جنازه اش نرفتيد تا 70 تا تير به بدن مباركش زدند؟!
نه شما را مي شود با آنها مقايسه كرد و نه آنها را با شما ملت! 11 ميليون زير تابوت امام را گرفتند. از كجا تا به كجا...!

حالا اجازه بدهيد، اينها مقدمه پيام بود. پيام را بگويم و روضه را بخوانم. پيام چيه؟ پيام اين است:

يازده امام ما را كشتند! 1400 سال ما را ذليل كردند. به خاطر بي غيرتي پدران مان و اجدادمان كه آنها بي غيرت بودند و از امامان شان حمايت نكردند!

از كجا ما عزت پيدا كرديم؟ از آن جايي كه پشت سر امام عزيز حركت كرديم و هر كس خواست راجع به امام جسارت بكند، كج دهني بكند از اول انقلاب، با مشت توي دهانش زديم!!

مردم!

عزت ما، در سايه ولايت فقيه است.

والسلام!

امام حالا رفت. چه مي خواهيد بكنيد؟! مي خواهيد مثل موسي بن جعفر بشود؟! مي خواهيد مثل امام مجتبي بشود يا نه؟!

اگر مي خواهيد خدا اين لباس عزت را از تن ما درنياورد. من وقت نكردم. پس فردا شب ادامه بحث را برايتان خواهم گفت كه خامنه اي كيست؟!

مردم! به فاطمه زهرا مادرش قسم، اگر مظلوم تر از امام اين سيد نباشد، كم تر نيست!

چهار سال به دست ما انقلابي ها چقدر تهمت به اين سيد زده شده؟! طرفدار سرمايه داري و بازار...!! لا اله الا الله ...!

مردم!
به خدا اين لباس عزت ما در گرو حمايت از رهبري است. اگر اين حمايت را كرديم، خدا اين لباس را برازنده تن ما مي كند.


اگر اجازه داديم خناس ها – آقا از كجا شد اين مجتهد و آيت الله؟ تا ديروز حجت الاسلام بود. امروز شد آيت الله؟! از كجا آن اختيارات ولايت فقيه منتقل به اين آقا شد؟! مگر مجتهد است؟! – اگر دندان هاي اين خناس ها را در دهان شان نريزيد، به خدا يك شب مثل سودانف يك ژنرال با يك كودتا رياست جمهوري را مي گيرد، كذا را هم مي گيرد. بعد به خدا قسم، ‌اين دفعه ديگه به ريشه... بعضي ها مي گويند، نه اگر كذا بشود ريش دار ها،‌ آخوندها! نه مگر همه اين شهيدها را آخوندها دادند؟ شما داديد. ده سال است شما انقلاب را زنده نگه داشتيد و دشمن به خون شما تشنه است...!! و اگر خداي ناكرده چنان بشود، آن موقع ديگر به كسي رحم نمي كنند.

پس عزت ما در گرو حمايت از اين سيد مظلوم است. اين پيام منبر من بود. والسلام!

نكنيم كاري "وخلاءهم لباس كرام". خدا اين لباس كرامت را از ما مهار مي كند.

خدايا به عزت شهدا قسمت مي دهيم.

خدايا اين سيد مظلوم را خودت ياري كن!/
سحر


استفاده از اين خبر فقط با ذكر نام شمال نيوز مجاز مي باشد .
ایمیل مستقیم :‌ info@shomalnews.com
شماره پیامک : 5000592323
 
working();

ارسال نظر :
پاسخ به :





نام : پست الکترونیک :
حاصل عبارت روبرو را وارد نمایید :
 
working();

« صفحه اصلي | درباره ما | آرشيو | جستجو | پيوند ها | تماس با ما »
هرگونه نقل و نشر مطالب با ذكر نام شمال نيوز آزاد مي باشد

سامانه آموزش آنلاین ویندی
Page created in 0.115 seconds.